آتشی در نیستان




شاعر : مجذوب علی شاه کبودر آهنگی
يک شب آتش در نيستاني فتاد
يک شب آتش در نيستاني فتاد
سوخت چون اشکي که بر جاني فتاد
سوخت چون عشقی که در جاني فتاد
شعله تا سرگرم کار خويش شد
شعله تا سرگرم کار خويش شد
هر نيي شمع مزار خويش شد
هر نيي شمع مزار خويش شد
شعله تا سرگرم کار خويش شد
هر نيي شمع مزار خويش شد
هر نيي شمع مزار خويش شد
ني به آتش گفت:
ني به آتش گفت:
کين آشوب چيست؟
مر تو را زين سوختن مطلوب چيست؟
گفت آتش بي سبب نفروختم
گفت آتش بي سبب نفروختم
دعوي بي معنيت را سوختم
گفت آتش بي سبب نفروختم
گفت آتش بي سبب نفروختم
دعوي بي معنيت را سوختم
سوختم
زانکه مي گفتي نيم با صد نمود
زانکه مي گفتي نيم با صد نمود
همچنان در بند خود بودي که بود
همچنان در بند خود بودي که بود
مرد را دردي اگر باشد خوش است
درد بي دردي علاجش آتش است
درد بي دردي علاجش
آتش است
آتش است
سوخت چون اشکي که بر جاني فتاد

منبع: http://www.semital.com